پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۲/۰۱

خون شهدا کشور را بيمه کرده است

جمعي از مديران شهرداري و اعضاي شوراي اسلامي شهر قزوين، و بنياد شهيد و امور ايثارگران استان قزوين با خانواده شهيدان محمدصادق و مسعود انبارلويي ديدار و گفتگو کردند.

 

فرجاله فصيحي رامندي، رئيس کميسيون خدمات شهري شوراي اسلامي شهر قزوين گفت: توفيق داشتم در چند عمليات همرزم شهيد محمد صادق انبارلويي باشم ايشان داراي روحيات خاصي بودند در عين شوخ طبعي فرد جدي به شمار مي‌رفت.
به گزارش اداره روابط عمومي و امور بين‌الملل شهرداري قزوين؛ فرجاله فصيحي رامندي افزود: در عمليات محرم شب جمعه دعاي کميل با شور حالي برگزار شد فردايش روز جمعه دعاي ندبه شور و حال عجيب تري پيدا کرد حاج صادق طوري گريه مي کرد که انگار آن فردي که بچه‌ها روحيه مي‌داد نبود.
اين فرمانده جنگ ادامه داد: در عمليات والفجر 4 جاده نداشتيم مجبور شديم 36 ساعت پياده روي کنيم بعد از عمليات که جاده دست نيروهاي خودي افتاد ساعت 8 صبح ديدم که نيسان وانتي از پشت به سمت آمد ديدم حاج صادق است و 16 شهيد از 32 شهيدي را که داده بوديم، جمع کرده بود تا به عقب ببرد و اين نشانگر مسئوليت پذيري ايشان بود.
فصيحي رامندي افزود: در موقع عمليات يک ذره خوف نداشت و هم روحيه معنويتش زياد بود و در موقع روحيه دادن به بچه هاي رزمنده نيز زياد بود.
خواهر شهيد نيز گفت: ما در خانه از شهيدانمان جزء صفا و صميميت چيزي نديديم بعد از شهادت از دوستانشان در خصوص شهادتشان شنيديم.
برادر شهيد نيز گفت: شهيد محمد صادق وقتي به مرخصي مي آمد من را با خودش به نماز جماعت مي برد و دائم به ما مي گفت در زندگي راستگو و صادق باشيد.
مهدي صفاران داماد اين خانواده نيز گفت: به محمد صادق گفته بودند شما که جانباز شده‌اي به خانواده برسيد جواب مي داد اگر پشت جبهه بمانم گرفتار معصيت مي شوم.
صفاران با اشاره به اينکه شهيد محمد صادق به روضه حضرت رقيه(س) علاقه زياد داشت، ادامه داد: اواخر بهمن به من زنگ زد گفت از مادر اجازه بگيريد که من همراه ديگر دوستانم شهيد شوم که مادرش گفت راضيم به رضاي خدا و شب عيد پيکر اين شهيد را آوردند.
وي ادامه داد: خون شهدا با رهبري که بالاي سرماست کشور را بيمه کرده است و گرنه ما هر روز گرفتار فتنه‌هاي دشمنان براي کشور هستيم.
محمدصادق انبارلويي، بيستم مهر 1334در شهر قزوين به دنيا آمد. پدرش صفر، کارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. او نيز کارمند بود. سال 1357 ازدواج کرد و صاحب يک پسر و يک دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و دوم اسفند 1366 با سمت مسئول تدارکات در دربنديخان عراق توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت ترکش به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. برادرش مسعود نيز به شهادت رسيده است.
وصيت نامه شهيد صادق انبار لويي:
راهي که امام حسين(ع) رفت، اگر ما نرويم، شيعه نيستيم. اين وصيت نام? اين حقير، صادق انبار لويي است. جهت اطاعت از پيغمبر اسلام که فرمودند وصيت کنيد قبل از اينکه بميريد. اول، از همه دوستان مي خواهم که اگر از من بدي ديديد از من راضي باشيد و مرا ببخشيد. سوگند ياد مي کنم که جز خداي بزرگ خدايي وجود ندارد و شريکي هم ندارد. سوگند ياد مي کنم که او ??? هزار پيامبر جهت هدايت انسانها فرستاده و آخرينشان حضرت محمد (ص) است و بعد از او پيامبري نخواهد آمد. و بعد از او ?? معصوم به نام ?? امام براي ياري حق و پياده شدن اسلام محمدي و هدايت انسانهاي عالم آمدند که اولشان علي (ع) و آخرشان حضرت مهدي (عج) است که مهدي عزيز در غيبت کبري بسر مي برد که هروقت ايزد حق بخواهد او ظهور خواهد کرد و عالم را از جور و ستم نجات خواهد داد. سوگند ياد مي کنم نايب او حضرت روح الله خميني است او بر حق است او بر همه ولي است.
 او بر همه ولايت دارد هر که از او سر پيچي کند انگار از مهدي و محمد و خدا سرپيچي کرده است. خدايا تو گواه باش من او را ولي خودم مي دانم و او را اطاعت مي کنم. امروز در حالي وصيت مي نويسم که اسلام عزيز و غريب است. در زماني وصيت مي نويسم که اسلام در حال جنگ با کفار است و هر که در اين موقعيت اسلام را کمک کند يعني جنگ را ادامه و ياري کند انگار زمان پيامبر گرامي شمشير زده است. خدايا تو گواه باش من آمدم ولي لياقت شهادت نداشتم و مجروح گرديدم ولي اين بار از تو خداي متعال خواستارم اگر صلاح مي داني و از من راضي هستي شهادت را نصيبم بفرمايي. خدايا تو گواه باش من اسلامت را دوست دارم. امام زمانت را دوست دارم و امام خميني را دوست دارم و با دوستان او دوست و با دشمنانشان دشمن هستم.
من به عنوان يک سرباز اسلام خدمت هم مسلکان خود عرضه مي دارم که مبادا اين نعمت الهي را شکر گذار نباشيد و خداي بزرگ بر شما سخت گيرد و ظالمي را بر همه ما مسلط سازد. راهي که امام حسين(ع) رفت، همگي ما اگر نرويم شيعه نيستيم. مگر خون حسين (ع) و اصحابش از ما سوال نمي کند. مگر زمين کربلا فرياد بر نمي آورد که چه شد که درک خون فرزند پيغمبر را نکرديد؟ پدرجان. مادرم! از اين فرزند عاصي راضي باش. من خيلي به شما بد کردم و هر چه باشم من عاشق حسين (ع) هستم. پدر از من راضي باش بگذار خون من براي حسين (ع) عزيز بريزد و بگذار در روز محشر در پيشگاه پيامبر سربلند باشم. از همسرم مي خواهم اول از من راضي باشد و دوم هميشه از امام اطاعت کند. من از او راضي نيستم اگر لحظه اي از اسلام، جنگ و امام غافل باشد. خداوند اجر و صبر عظيم به او عطا کند و مهدي و مهديه را خوب بزرگ کن و آنها را اسلامي بار بياور. مال حلال بخورد آنها بده. از دادن غذاي مشکوک خودداري کن.
بگذار مهدي و مهديه درس بخوانند و خدمتگذار اسلام باشند. من وصي خودم را همسر عزيزم، حشمت مير باقري قرار مي دهم و ايشان حق هر گونه تصرف در اموال اينجانب صادق انبار لويي را دارد و به هيچ کس اجازه دخالت در امور اينجانب را نمي دهم و راضي نيستم مگر با مشورت همسرم و اجازه شخص خانم. بعد از فوتم راضي هستم همسرم با شخص مؤمن و مسلمان ازدواج کند. خمس داده ام. حج نرفته ام. مهريه خانم مير باقري پرداخت نشده بايد مبلغ ????? تومان به او بدهم. حقوق را بايد همسرم بگيرد و خرج فرزندانم بکند. ارث هم طبق قانون اسلام ? تا پسر و يک دختر ببرد. اين وصيتنامه در تاريخ هفتم خرداد65  مطالعه گرديد و دوباره مورد تأييد و تمديد قرار گرفت. صادق انبار لويي 26 مهر 74
خاطرات
سيد محمد عبدحسيني:
لحظات قبل از عمليات بود، من با فرزند يکي از شهدا، تجهيزاتمان را کامل بستيم و داشتيم مي رفتيم، در حال رفتن بوديم که انبارلويي ما راصدا کرد، او به خاطر سادات بودنم، علاقه زيادي به من داشت. گفت: عبد حسيني بيا اينجا، سپس آن فرزند شهيد را هم صدا کرد. دوتايي رفتيم پيش او، گفت: يک خواهش از شما دارم. گفتم: چه خواهشي گفت: بايستيد رو به قبله و دستها تونو بالا بگيريد، من يک دعايي مي کنم، شما هم آمين بگوئيد و هيچ سوالي هم نکنيد. ما هم دوتايي رو به قبله ايستاديم و دستهايمان را بلند کرديم و منتظر شنيدن دعايش شديم. انبارلويي گفت: يا فاطمه زهرا (س) به حرمت دست اين فرزندت و اين بچه ي شهيد، ديگه منو خلاص کن. اين دعا را که کرد ما موضوع را انداختيم به شوخي و گفتيم: ما شما را حالا حالاها نياز داريم، تو به اين زودي ها شهيد نمي شوي. گفت: نه، ترا بخدا امين بگوئيد، محکم هم بگوئيد، دستهايتان را هم پايين نياوريد. ما هم آمين را گفتيم و راه افتاديم. حدود نيم ساعت بعد عمليات شروع شد و همه ي بچه ها وارد صحنه ي نبرد شدند، درست نيم ساعت ديگر بي سيم دوستم جاويد مهر مرا صدا کرد و گفت: امير امير، سيد؟ گفتم: به گوشم. گفت: انبارلويي برات مفهومه؟ گفتم: آره. گفت: همين الان رفت بهشت.
مسعود انبارلويي، نوزدهم مرداد 1342 در شهر قزوين به دنيا آمد. پدرش صفر، کارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته مخابرات درس خواند. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و هفتم تير 1361 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. برادرش محمدصادق نيز به شهادت رسيده است.
 
پايان پيام

 

تصاویر مرتبط