سه‌شنبه ۱۳۹۴/۰۶/۱۷

گنجي؛ معاون شهردار قزوين:

افراط و تفريط باعث فراموشي خاطرات جنگ مي‌شود

هميشه يادمان باشد آدم‌هايي بودند که از خودشان گذشتند تا ما بمانيم. از خواسته‌ها و اهدافشان گذشتند تا ما به اهدافمان دست پيدا کنيم بايد قدر آنها را بدانيم و از آنها به نيکي ياد کنيم.

روزنامه ولايت: عرق ميهن‌پرستي و دفاع از کشور او را داشت تا با سن کمش وارد جبهه شود و سهمي در دفاع از انقلاب اسلامي و ميهن را از خود کند.
به تناوب، رفتن و آمدن‌ها را ادامه داد، اولين بار سال 63 اعزام شد، هر زمان که مدارس تعطيل مي‌شد اعزام و براي بازگشايي مدارس خود را به درس و کتاب مي‌رساند.
ناصر برزگرگنجي، جانباز و آزاده هشت سال دفاع مقدس متولد 1349 در شهر قزوين است وي مي‌گويد: شرايط جنگ شرايطي خاص بود که به راحتي نمي‌توان آن را درک کرد، در زمان جنگ افرادي با باورهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي خود وارد جبهه‌ها مي‌شدند و روي آنها نيز پايبند بودند و همين عزم و اراده‌ي آنها بود که ظهور اتفاقاتي خاص را رقم زد.
گنجي امروز خدمت به وطنش را در قالب معاون سرمايه‌گذاري شهرداري ادامه مي‌دهد.
وي بهترين زمان زندگي را زماني بيان مي‌کند که پس از سال‌ها تحمل سختي‌ها و اسارت در اردوگاه‌هاي نيروهاي بعثي، خداوند با عنايت به او همسري مهربان را که همراه لحظات و مشکلاتش بود در زندگي او وارد کرد تا با همراهي او سختي‌ها را بهتر پشت سر بگذارد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن روزها با ناصر گنجي جانباز و آزاده دفاع مقدس به مرور خاطرات پرداختيم:
 
جريان اسارت شما به چه صورت بود؟¢
ـ سال 65 سه گردان، حضرت رسول، امام رضا و يا زهرا از قزوين اعزام شدند. در لشکر 8 نجف مشغول فعاليت بوديم که براي عمليات کربلاي 4 اعزام شديم. رزمندگان گردان حضرت رسول همگي غواص بودند و آموزش‌هاي سنگين غواص آبي و زميني را گذرانده و در آمادگي کامل به سر مي‌بردند. نيمه‌‌هاي شب عمليات شروع و بچه‌ها به آب زدند ولي به دليل اينکه عمليات کربلاي 4 توسط دشمن پيش‌بيني شده بود در آگاهي و آمادگي به سر مي‌بردند به محض ورود رزمندگان ما به آب عراقي‌ها شروع به آتش کردند و اکثريت رزمندگان داخل آب به شهادت رسيدند تنها عده‌ي معدودي به جزيره رسيديم.
با توجه به غيرت و همت والاي بچه‌هاي رزمنده با همان تعداد کم خط شکسته شد و چند ساعتي جزيره در اختيار ما بود و گردان امام رضا نيز به عنوان پشتيبان به ما ملحق شد.
چون عمليات توسط عراقي‌ها پيش‌بيني شده بود مدت زمان کمي را توانستيم در جزيره مقاومت کنيم و به اصطلاح از طرف عراقي‌ها زمينگير شده بوديم من همانجا دچار مجروحيت شديد شدم که امکان برگشت به عقب ميسر نبود.
عده‌اي هم که سالم مانده بودند دوباره به آب زدند تا برگردند ولي بخش اعظمي از بچه‌ها هم به دليل جريان سريع اروندرود آنجا شهيد شدند و تنها عده‌ي معدودي برگشتند.
در درگيري‌هايي که در جزيره به وجود آمد من از ناحيه‌ي سر و پا و قسمت‌هاي ديگر بدن به شدت مجروح و بيهوش شده بودم پس از تخليه جزيره سه ـ چهار روزي آنجا بودم،‌ در حالت نيمه هوشيار سروصداهايي را شنيدم فکر کردم بچه‌ها آمده‌اند تا ما را به عقب ببرند ولي متوجه عربي صحبت کردن آنها شدم و در حالي که تير خلاص مي‌زنند به جلو مي‌آمدند.
با خود فکر کردم بهترين کار اين است که بدون حرکت بمانم تا نيروهاي عراقي عبور کنند و متوجه من نشوند، همين‌طور هم شد ولي نفر آخر که از دسته جدا افتاده بود متوجه حرکت من شد و همه آنها دور من جمع و شروع به آزار و اذيت من کردند و بعد از تفتيش بدني ضرباتي را به بدن من زدند که جراحات من به شدت تشديد شد.
 
معالجه شما در آن مقطع چطور انجام شد؟¢
ـ پس از اسارت من را به بيمارستان صحرايي رساندند و چون شدت جراحت زياد بود به بيمارستان خصوصي منتقل کردند و به مقدار جزئي به جراحت‌ها رسيدگي شد. مي‌خواستند عمل جراحي روي پيشاني من انجام دهند ولي در همان حال پرستار مسني آمد و وقتي از ايراني بودن من مطلع شد ضربه‌ي محکمي، دقيقا روي جراحت من وارد کرد که از شدت درد بي‌هوش شدم زماني که به هوش آمدم متوجه شدم اتفاق خاصي نيفتاده و فقط جراحت را بخيه زده بودند.
درماني در بيمارستان‌ها صورت نمي‌گرفت و از هر فرصتي استفاده مي‌کردند بچه‌ها را قطع عضو کنند که اين کار را به بدترين شکل انجام مي‌دادند.
بعد از مدتي مرا به بيمارستان نظامي منتقل کردند حدود 45 روز آنجا بودم، پاي من به دليل شدت جراحت از حالت طبيعي خارج شده بود و کوچکترين حرکتي نمي‌توانستم بکنم، من را چند روزي گوشه‌اي، روي زميني سيماني انداخته بودند. بعد از چند روز تعدادي پزشک بالاي سر من آمدند و از قضا تصميم به قطع پاي من مي‌گيرند اين را از دوستاني که عربي مسلط بودند متوجه شدم و اگر تصميم به قطع مي‌گرفتند به بدترين نحو ممکن انجام مي‌دادند اين شد که آن شب به کمک دو دست تا صبح با هر مصيبتي بود تلاش کردم تا اينکه نزديک اذان صبح توانستم روي تخت بشينم و بعد از گذشت سه ماه توانستم بلند شوم و اين‌طور از قطع شدن پا نجات پيدا کردم.
 
نتايج اسارت براي شما چه بود؟¢
ـ عمده دستاوردي که اسارت براي همه‌ي آزادگان داشت اين بود که همه‌ي آزادگان را مدير بحران تربيت کرد. آزادگان با توجه به شرايطي که درک کردند امروز در شرايط بحراني تصميمات بهتري را مي‌توانند اتخاذ کنند و به طور منطقي‌تر با مسائل برخورد کنند.
 
به نظر شما واقعيت اين موضوع که سال‌ها پيش جوان‌هايي در خون غلتيدند يا سال‌ها اسارت را تحمل کردند اما تسليم دشمن نشدند چه بود؟¢
ـ ما ايراني هستيم و وطن‌پرستي و دفاع از خاک در خون ما ايراني‌هاست و ربطي به جوان‌هاي گذشته و امروز ندارد اگر کشور مورد تهديد قرار بگيرد قطعا جوان امروز همانند هشت سال دفاع مقدس حماسه‌آفريني خواهند کرد. اگر خانواده را در نظر بگيريم و خانواده در خطر باشد هرکس خود را موظف مي‌داند که از حريم خانواده حفاظت و مشکل را برطرف کند.
قطعا منطقي‌ترين حرکت هم اقدام رزمندگان بود و تاريخي را رقم زدند که سال‌ها مي‌توان درباره‌ي آن صحبت و وقايع‌نگري کرد.
 
چه چيز باعث مي‌شود ياد و خاطرات دفاع مقدس کمرنگ شود؟¢
ـ افراط و تفريط باعث فراموشي خاطرات مي‌شود. هر موضوعي را که با افراط و تفريط به آن بپردازيم با آسيب روبرو مي‌شويم. نبايد طوري درباره‌ي وقايع صحبت کنيم که طرف مقابل را دست و پا بسته و خودمان را نفوذناپذير تصور کنيم و يا عکس اين موضوع.
دفاع مقدس دوراني بود که اتفاقات آن را مي‌توان در دانشگاه‌هاي مطرح دنيا به طور آکادميک تدريس کرد. رزمنده‌ها در عين جواني با رقم زدن اتفاقاتي باعث هدايت و به نتيجه رسيدن جنگ شدند. اگر شهدا به شهادت نمي‌رسيدند امروز هر کدام از آنها يک مدير توانمندي بودند که مي‌توانستند کشور را در مخاطرات کمک کنند.
جبهه‌هاي جنگ مدرسه و دانشگاهي بود که مي‌توانستيم از اتفاقاتش درس‌هايي بگيريم که امروز در زندگي فردي و اجتماعي بکار ببريم و از بروز مشکلات جلوگيري کنيم.
 
برجسته‌ترين ويژگي يک آزاده و جانباز چيست؟¢
ـ صبوري در ناملايمات روحي و رواني که به آنها وارد مي‌شود و استقامتي که در تحمل رنج‌هاي جسمي دارند که جانبازان با شکيبايي با آنها روبرو هستند.
 
کدام خاطره جنگ امروز بيشتر برايتان مرور مي‌شود؟¢
ـ عمده خاطراتي که از سال‌هاي دفاع مقدس در ذهنم است مربوط به زمان مجروحيتم است تا آن هنگام توسط يکي از دوستان به عقب کشيده مي‌شد که ايشان بعدا به شهادت رسيد، زماني که من را به عقب مي‌کشيد با گريه و پرخاشگري از من گله مي‌کرد که چرا به جلو رفتم و با سنگر عراقي‌ها درگير شدم، با توجه به جثه‌ي کوچکي که داشتم شهيد کبيري به زحمت من را به عقب مي‌کشيد تا از تنگنا خارج کند.
اسارت هم فارغ از سختي‌هايش لحظه به لحظه‌اش خاطرات تلخ و شيرين بود.
يکي از خاطرات مربوط به زماني است که من در انفرادي بودم، سلول‌ها به اندازه‌‌اي کوچک بود که نمي‌توانستي دراز بکشي يا بنشيني علاوه بر اينکه مورد لطف عراقي‌ها هم قرار مي‌گرفتيم. تحمل آن فضا واقعا دشوار بود. نکته‌ي جالب اينجا بود بعد از مدتي که تحمل محيط طاقت‌فرسا شده بود يکي از دوستان توانست در سلولش را باز کند و همچنين در سلول‌هاي بقيه‌ي اسرا را و شب‌ها بيرون مي‌آمديم و در راهرو شب‌نشيني داشتيم و همان جا مي‌خوابيديم، صبح هم قبل از نماز صبح داخل سلول‌هايمان مي‌رفتيم و دوباره خودمان را زنداني مي‌کرديم تا اينکه يک شب متوجه شدند و شبانه ما را بيرون بردند و تا صبح مورد شکنجه قرار گرفتيم.
 
دستاورد جنگ را چه مي‌دانيد؟¢
ـ نبايد از اين واقعيت که جنگ مخرب است عبور کنيم. جنگ هم نيروي انساني کشور را از بين مي‌برد و هم منابع کشور را. تاسيسات، زيرساخت‌ها، توانمندي کشور را نابود مي‌کند که براي بازسازي آنها منابع مالي و زماني زيادي نياز است.
درگير شدن در هر جنگي مضر و مخرب است به همين دليل است که اسلام مسلمانان را به شروع هيچ جنگي ترغيب نکرده و تنها به جهاد و دفاع در برابر هجوم اشاره شده است.
جداي از اين موضوع در جنگ اتفاقاتي روي داد که مي‌توان به آنها تکيه کرد و با افتخار از آنها ياد کرد که چه جوان‌هايي بودند و چه رشادت‌هايي از خود نشان دادند.
 
به نظرتان مهمترين خواسته شهدا از نسل امروز چه بود؟¢
ـ خواسته شهدا اين است که جوانان فرزند خوبي براي پدر و مادرشان، محصل خوبي براي معلمشان، دانشجوي خوبي براي استادشان، کارمند خوبي براي اداره‌‌ي خود، محقق خوبي براي پژوهشکده‌شان باشند و همچنين انسان موثر و مثبتي براي کشور و جامعه باشند و قدردان اين خاک که براي تکه‌تکه‌اش خون‌ها ريخته است، باشند.
 
چطور مي‌توان به اين ويژگي‌هايي که فرموديد دست يافت؟¢
ـ به فراخور توانمندي‌هايي که دارند هدف خود را مشخص کند و افق ديد خود را گسترش دهند. تلاش کنند، وقت خود را به بطالت نگذرانند تا کشور به نقطه‌ي قدرتمندي برسد.
 
حرف پاياني؟¢
ـ هميشه يادمان باشد آدم‌هايي بودند که از خودشان گذشتند تا ما بمانيم. از خواسته‌ها و اهدافشان گذشتند تا ما به اهدافمان دست پيدا کنيم بايد قدر آنها را بدانيم و از آنها به نيکي ياد کنيم. سخت‌ترين دوران اسارت ما زماني بود که از اردوگاه خارج شديم و مجبور بوديم از دوستانمان که در خاک عراق شهيد شده بودند خداحافظي کنيم و در غربت تنها بمانند و حداقل امروز به پاسداشت خوبي‌هاي آنها نبايد دچار روزمرگي شويم.

تصاویر مرتبط